The button of destiny | دکمه ی سرنوشت P2 (آخر)(درخواستی)

ک سال از این ماجرا گذشت . هان هر روز خواب اون رو میدید .
هر روز به فکر مینهو بود .
هنوزم نمیتونست باور کنه که دیگه مینهو کنارش نیست .
ولی اون تنها کسی بود که هان توی زندگیش داشت .
تنها داراییش از زندگی رو به همین راحتی از دست داد ؟
از روی مبل بلند شد و رفت لباساش و پوشید .
از خونه بیرون رفت .

همه چیز براش یادآور خاطراتش با مینهو بود.
هر لحظه گرمای اونو رو حس میکرد.
گرمایی که دیگه الان توی زندگیش از دست داده:)

بارون شدید شد . صدای قطره های بارون...
انگار بارون هم دلتنگ آغوش گرم مینهو شده بود .
بوی خاک نم خورده ،مینهو این هوا رو خیلی دوس داشت...
درسته هوا خیلی زیبا بود . اما ؛
هیچ چیز زیبا تر از چشمای مینهو نبود .
توی سیاهی چشماش ، درخشان ترین ستاره ها دیده میشد .
نگاهشو از روی زمین برداشت .
به خیابون نگاهی کرد . خیلی شلوغ بود . ترجیح داد توی کوچه قدم بزنه .
در حال قدم زدن بود و با هر قدمی که برمیداشت یکی از خاطراتش زنده میشد .
همونطور که در حال راه رفتن بود ، پاش به چیزی خورد . به زمین نگاه کرد ...
چه ساعت جیبی قشنگی بود . ساعت و از روی زمین برداشت . کوچیک بود اما خیلی قشنگ بود .
چشمش به دکمه کنار ساعت خورد . فشارش داد که اتفاق عجیبی افتاد .


+هانننن؟
هان با صدای مینهو از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق رفت .
چی؟ مینهو زندس؟ اینجا چیکار میکنه؟
واستا... این زمانیه که مینهو هنوز به بوسان نرفته بود . یعنی الان هان میتونه جلوی اون رو بگیره؟
همون لحظه گوشی مینهو زنگ خورد .
هان سریع به طرف گوشی رفت . شرکت بود . میخواست به مینهو پیشنهاد کاری بده .
+ای فضول چیکار به گوشی من داری
_مینهو ...جواب اینو نده
+چرا ؟ بده ببینم کیه
همون لحظه هان رد تماس داد .
+هان چیکار میکنی
_این... این...
+چی میگی
_این شماره هکره
+هکر؟
_اره اره. اگه جوابشو بدی هکت میکنه. پس اگه دوباره زنگ زد جوابشو ندی
+اوهوم
هان با تمام وجودش مینهو رو بغل کرد. خیلی خوشحال بود. دیگه از پیشنهاد کاری خبری نیست . دیگه قرار نیس تنهاش بزاره.

........................................................................................
#straykids
#minsung
#مینسونگ
#فیکشن